از دیشب تا حالا از شدت ناراحتی قلبم داره تیر میکشه . انگار یه وزنه سنگین رو سینمه و جلوی نفس کشیدن منو گرفته . خیلی سخته از یه نفر به اسم مثلاً دوست اینو بشنوی که یا امشب دوستیمون تموم می شه واسه همیشه یا همه چی درست میشه. دوستی که خودش لگدمالش کرده.
چقدر دوستی ها بی ارزش شدن.این روزا از دوستی هامون هیچی نمونده به جز ادعامون.درست وقتی که باید خودمون رو نشون بدیم کم میاریم و می زنیم زیر همه چی.
واسه بعضی ها دوستی فقط یه طرفه معنا داره . من همش فکر می کردم ما با هم دوستیم ؛ اما دیگه فهمیدم نه تا حالا این من بودم که دوست بودم و اون ادعای دوستی داشته . چقدر واسه خودم متأسفم .
ارزش دوستی به وسعت قلب ماست .کسی که قدر و ارزش دوستی هاشو نمی دونه اصالت احساسشو از دست داده . کسی که اصالت احساسی نداره دوست من نیست . نه، من نه همچین دوستی نه همچین دوستی ای نمی خوام.
همین الان یه مداد قرمز دست می گیرم و روی اسمش یه خط می کشم. و قابش می کنم می ذارم روی طاقچه ی دلم که همیشه یادم بمونه این خود خود ماییم که اکثر خاطرات خوب و بد زندگیمون رو خواسته و دانسته می سازیم. حداقل واسه ی من که اینطوری بوده .
یاد این جمله افتادم
آمدنی اگر باشی می آیی بی بهانه ، ماندنی اگر باشی می مانی بی منت رفتنی اگر باشی برو بیخبر و بی وداع
الان واسه من دیگه وقت رفتنه .
اما من باخبر می رم و با وداع
منم یه دوست داشتم که خیلی ادعای دوستیش میشد
ولی گند زد به همه چی رفت.ولی...
هنوزم ادعا داره هر جا هم میشینه میگه...
ولی مهم نیست...حداقل الان...