دوست مجازی من سلام


چشمام رو باز می کنم . یش خودم میگم امروز دلم برای کی تنگ شده؟ یکم فکر می کنم می بینم چقدر دلم می خواد با یکی از رفقام حرف بزنم . تلفن رو برمیدارم . شمارشو می گیرم . صبر می کنم . یه بوق ، دو بوق ، سه بوق ... پیش خودم می گم شاید دستش بنده . یکم بیشتر صبر می کنم . نه ! کسی جواب نمیده . ناامید میشم و تلفن رو قطع می کنم . فکر که می کنم می بینم خیلی وقته با یکی از بچه ها حرف نزدم . دوباره با امید کاذب تلفن رو بر میدارم و شمارشو می گیرم. یه بوق ، دو بوق و بالاخره مامانش گوشی رو برمیداره . می گم ببخشید ... جون هست؟ یکم مکث می کنه انگار که هول شده و داره سعی می کنه یه دروغی به هم ببافه تا منو از سرش باز کنه . به اش میگم باشه خودم بعدا زنگ می زنم . ولی می دونم که دیگه حس زنگ زدن به این یکی رو هم ندارم. اعصابم خرد میشه ! دنبال یه کاری می گردم . بالاخره چشمم به لپ تاپ نازنینم می افته ! روشنش می کنم . اولش می رم تو فایلم که شاید بیش از هزار بار توشو دیدم و دوباره شروع میکنم عکس هاشو دیدن. خسته می شم و با موس روی صفحه دسکتاپ پشت سر هم مربع های تو خالی درست می کنم و آخر سر دلو می زنم به دریا و سیم تلفن رو بر میدارم . می رم تو اینترنت که رفیق بی چون و چرای منه . رفیقی که هر وقت دلم بخواد با آغوش باز ازم استقبال می کنه . صفحه اینترنت رو باز می کنم و می رم تو وبلاگ یکی از دوستام . یکی از همین دوستایی که از سرچ های گوگلی وبلاگشو پیدا کردم. آخی ی! چقدر اینجا احساس راحتی می کنم . اینجا توی فضای مجازی انگار یه کسایی هستن که انتظار می کشن تا حداقل من یه نظری درباره مطلب تازشون بذارم. پیش خودم فکر می کنم دوست مجازی خیلی بهتر از یه دوست واقعیه ! چون هیچ وقت اونو نمی بینم تا بخوام بشناسمش.

 

این یادداشت رو توی کافه جوان مجله همشهری جوان خوندم که خانمی به اسم الناز سالمی اونو نوشته بود...

خانم الناز سالمی ازت ممنونم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد