ارزش دوستی به وسعت قلب ماست




از دیشب تا حالا از شدت ناراحتی قلبم داره تیر میکشه . انگار یه وزنه سنگین  رو سینمه و جلوی نفس کشیدن منو گرفته . خیلی سخته از یه نفر به اسم مثلاً دوست اینو بشنوی که یا امشب دوستیمون تموم می شه واسه همیشه یا همه چی درست میشه. دوستی  که خودش لگدمالش کرده.

چقدر دوستی ها بی ارزش شدن.این روزا از دوستی هامون هیچی نمونده به جز ادعامون.درست وقتی که باید خودمون رو نشون بدیم کم میاریم و می زنیم زیر همه چی.

واسه بعضی ها دوستی فقط یه طرفه معنا داره . من همش فکر می کردم ما با هم دوستیم ؛ اما دیگه فهمیدم نه تا حالا  این من بودم که دوست بودم و اون ادعای دوستی داشته . چقدر واسه خودم متأسفم .

ارزش دوستی به وسعت قلب ماست .کسی که قدر و ارزش دوستی هاشو نمی دونه اصالت احساسشو از دست داده . کسی که اصالت احساسی نداره دوست من نیست . نه، من نه همچین دوستی نه همچین دوستی ای نمی خوام.

 همین الان یه مداد قرمز دست می گیرم و روی اسمش یه خط می کشم. و قابش می کنم می ذارم روی طاقچه ی دلم که همیشه یادم بمونه این خود خود ماییم که اکثر خاطرات خوب و بد زندگیمون رو خواسته و دانسته می سازیم. حداقل واسه ی من که اینطوری بوده .


یاد این جمله افتادم

آمدنی اگر باشی می آیی بی بهانه ، ماندنی اگر باشی می مانی بی منت رفتنی اگر باشی برو بیخبر و بی وداع


الان واسه من دیگه وقت رفتنه .

اما من باخبر می رم و با وداع



ارزش دوستی


سعی کن حتماً همه متن را تا آخرین جمله بخوانی

 

یکی بود یکی نبود، یک بچه کوچیک بداخلاقی بود. پدرش به او یک کیسه پر از میخ و یک چکش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یک میخ به دیوار روبرو بکوب.

روز اول پسرک مجبور شد 37 میخ به دیوار روبرو بکوبد. در روزها و هفته ها ی بعد که پسرک توانست خلق و خوی خود را کنترل کند و کمتر عصبانی شود، تعداد میخهایی که به دیوار کوفته بود رفته رفته کمتر شد. پسرک متوجه شد که آسانتر آنست که عصبانی شدن خودش را کنترل کند تا آنکه میخها را در دیوار سخت بکوبد .

بالأخره به این ترتیب روزی رسید که پسرک دیگر عادت عصبانی شدن را ترک کرده بود و موضوع را به پدرش یادآوری کرد. پدر به او پیشنهاد کرد که حالا به ازاء هر روزی که عصبانی نشود، یکی از میخهایی را که در طول مدت گذشته به دیوار کوبیده بوده است را از دیوار بیرون بکشد .

روزها گذشت تا بالأخره یک روز پسر جوان به پدرش روکرد و گفت همه میخها را از دیوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف دیواری که میخها بر روی آن کوبیده شده و سپس درآورده بود، برد .

پدر رو به پسر کرد و گفت: « دستت درد نکند، کار خوبی انجام دادی ولی به سوراخهایی که در دیوار به وجود آورده ای نگاه کن !! این دیوار دیگر هیچوقت دیوار قبلی نخواهد بود
پسرم وقتی تو در حال عصبانیت چیزی را می گوئی مانند میخی است که بر دیوار دل طرف مقابل می کوبی. تو می توانی چاقوئی را به شخصی بزنی و آن را درآوری، مهم نیست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهی گفت معذرت می خواهم که آن کار را کرده ام، زخم چاقو کماکان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. یک زخم فیزکی به همان بدی یک زخم شفاهی است. »


دوست ها واقعاً جواهر های کمیابی هستند ، آنها می توانند تو را بخندانند و تو را تشویق به دستیابی به موفقیت نمایند. آنها گوش جان به تو می سپارند و انتظار احترام متقابل دارند و آنها همیشه مایل هستند قلبشان را به روی ما بگشایند

.

فواید گاو بودن


 

با سلام خدمت معلم عزیزم و عرض تشکر از زحمات بی دریغ اولیاء و مربیان مدرسه که در تربیت ما بسیار زحمت می کشند و اگر آنها نبودند معلوم نبود ما الان کجا بودیم.

اکنون قلم به دست می گیرم و انشای خود را آغاز می کنم.

البته واضح و مبرهن است که اگر به اطراف خود بنگریم در می یابیم که گاو بودن فواید زیادی دارد. من مقداری در این مورد فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که مهمترین فایده ی گاو بودن این است که آدم دیگر آدم نیست، بلکه ....

هرچند که نتیجه گیری باید در آخر انشا باشد.

بیایید یک لحظه فکر کنیم که ما گاویم. ببینیم چقدر گاو بودن فایده دارد.

مثلاً در مورد همین ازدواج که این همه الان دارند راجع به آن برنامه هزار راه رفته و نرفته و برگشته و... درست می کنند.

هیچ گاو مادری نگران ترشیده شدن گوساله اش نیست. همچنین ناراحت نیست اگر فردا پسرش زن بگیرد، عروسش پسرش را از چنگش در می آورد.

وقتی گاوی که پدر خانواده است می خواهد دخترش را شوهر دهد، نگران جهیزیه اش نیست.

نگران نیست که بین فامیل و همسایه آبرو دارند. مجبور نیست به خاطر این که پول جهاز دخترش را تهیه نماید، برای صاحبش زمین اضافه شخم بزند یا بدتر از آن پاچه خواری کند.

گوساله های ماده مجبور نیستند که با هزار دوز و کلک دل گوساله های نر را به دست بیاورند تا به خواستگاریشان بیایند، چون آنها آنقدر گاو هستند که به خواستگاری آنها بروند.

از طرفی هیچ گوساله ماده ای نمی گوید که فعلاً قصد ازدواج ندارد و می خواهد ادامه تحصیل دهد. تازه وقتی هم که عروسی می کنند این همه بیا برو، بعله  برون، خواستگاری، مهریه، نامزدی، زیر لفظی، حنابندان، عروسی، پاتختی، روتختی، زیر تختی، ماه عسل، ماه..زهر، طلاق و طلاق کشی و... ندارند.

گاوها حیوانات نجیب و سر به زیری هستند. آنها چشمهای سیاه و درشت و خوشگلی دارند.

شاعر در این باره میگوید:

سیه چشمون چرا تو نگات دیگه اون همه صفا نیست

سیه چشمون بگو نکنه دلت دیگه پیش ما نیست

 

هیچ گاوی نگران کرایه خانه اش نیست. نگران نیست نکند از کار اخراجش کنند.

گاوها آنقدر عاقلند که می دانند بهترین سالهای عمرشان را نباید پشت کنکور بگذرانند.

گاوها به خاطر چشم و هم چشمی دماغشان را عمل نمی کنند. شما تا حالا دیده اید گاوی دماغش را چسب بزند؟ شما تا حالا دیده اید گاوی خط چشم بکشد؟

گاوها حیوانات مفیدی هستند و انگل جامعه نیستند. شما تا کنون یک گاو معتاد دیده اید؟

گاوی دیده اید که سر کوچه بایستد و مزاحم ناموس مردم  شود؟ آخر گاوها خودشان خواهر و مادر دارند.

ما از شیر، گوشت، پوست، حتی روده و معده ی گاو استفاده می کنیم.

آقای طاعتی زاده معلم خوب حرفه و فن ما گفته که از بعضی جاهای گاو در تهیه ی همین لوازم آرایش خانم ها (که البته زشت است) استفاده می شود.

ما حتی از دستشویی بزرگ (پشگل) گاو هم استفاده می کنیم.


 تا حالا شما گاو بیکار دیده اید؟ آیا دیده اید گاوی زیراب گاو دیگری را پیش صاحبش بزند؟

تا حالا دیده اید گاوی غیبت گاو دیگری را بکند؟

 

آیا تا به حال دیده اید گاوی زنش را کتک بزند یا گاو ماده ای شوهر خواهرش را به رخ شوهرش بکشد؟ و مثلاً بگوید از آقای فلانی یاد بگیر. آخر توهم گاوی؟! فلانی گاو است بین گاوها....

 

تازه گاوها نیاز به ماشین ندارند تا بابت ماشین 12 میلیون پول بدهند و با هزار پارتی بازی ماشینشان را تحویل بگیرند و آخرش هم وسط جاده یه هویی ماشینشان آتش بگیرد.

هیچ گاوی آنقدر گاو نیست که قلب دیگری را بشکند. البته شاعر باز هم در این مورد شعری فرموده است:

گمون کردی تو دستات یه اسیرم

دیگه قلبم رو از تو پس میگیرم

 

دیده اید گاو نری به خاطر به دست آوردن ثروت پدر گاو ماده به او بگوید: عاشقت هستم"!! سرت، سرِ شیر است و دمت دم پلنگ !!

دیده اید گاو پدری دخترش را کتک بزند!؟

گاو ها در جامعه شان فقر ندارند. گاوها اختلاف طبقاتی ندارند. دخترانشان به خاطر وضع بد خانواده خود فروشی نمی کنند.

آنها شرمنده زن و بچه شان نمی شوند. رویشان را با سیلی سرخ نگه نمی دارند. هیچ گاوی غصه ی گاوهای دیگر را نمی خورد.

 

 

هیچ گاوی غمباد نمی گیرد. هیچ گاوی رشوه نمی گیرد. هیچ گاوی اختلاس نمی کند. هیچ گاوی آبروی دیگیری را نمی ریزد.

هیچ گاوی خیانت نمی کند. هیچ گاوی دل گاو دیگری را نمی شکند. هیچ گاوی دروغ نمی گوید.

هیچ گاوی آنقدر علف نمی خورد که از فرط پرخوری مجبور شود روی آن همه علف یک آفتابه عرق سگی بخورد و بعدش راه بیفتد توی کوچه خیابان در حالی که گاو طویله کناریشان از گرسنگی شیر نداشته باشد تا به گوساله اش شیر بدهد.

هیچ گاوی همجنس بازی نمی کند. هیچ گاوی گاو دیگر را نمی کشد. هیچ گاوی...

اگر بخواهم در مورد فواید گاو بودن بگویم، دیگر زنگ انشاء می خورد و نوبت بقیه نمی شود که انشایشان را بخوانند.

اما به نظر من مهمترین فایده گاو بودن این است که دیگر آدم نیستیم...

لباس ما از گاو است، غذایمان از گاو، شیر و پنیر و کره و خامه و ... همه از گاو است.

ولی... هیچ گاوی نگفت: من گفت : ما...


نویسنده : ؟؟

بعضیا آخر هنرن !!


 

بعضیا عجیب آدمای هنرمندی هستن . از هر انگشتشون یه هنر می باره. جوری که آدم متعجب میشه از این همه هنر. یکی از همین هنرا، هنر ماهی گرفتن از آب گل الوده . یکی دیگه اینکه بازیگرای ماهری هم هستن و جوری ادای آدم خوبا رو در میارن که ...

 تو  دورویی که دیگه رو دست ندارن. تازه تا دلشون بخواد کاسه داغ تر از آشم هستن. و تا تقی به توقی می خوره  سعی می کنن از شرایط پیش اومده حد اکثر استفاده رو ببرن و خودشون رو پیش دیگران لوس کنن و خوب جلوه بدن. حالا قرار این وسط چی گیرشون بیاد خدا می دونه.

اما خووووب حتماً ارزششو واسشون داره.

این آدما اونقدر بی انصافن و فکرشون خراب، که بدون اینکه بدونن قضیه از چه قراره  حاضر می شن به بدترین شکل ممکن در باره ی دیگران و پشت سرشون حرف بزنن. و نهایت تلاششون رو هم می کنن که دیگرانو خراب کنن.

آفرین به این همه هنر .

چقدر هم ماشاله بلدن قشنگ قشنگ حرف بزنن. خودشونو قاطی مسائلی می کنن که اصلاً هیچ ربطی بهشون نداره . و اونقدر هم خودشونو قبول دارن و هنر داشتن اعتماد به نفس کاذب توشون فوران کرده که به خودشون اجازه می دن بیان و همون چیزایی رو که خودشون نمی فهمن و ازش سر در نمیارن به دیگران نصیحت کنن.

آخه کسی نیست بگه تو که خودت داری خودتو قاطی مسائل دیگران می کنی اونم مسائلی که به تو هیچ ربطی نداره، خیلی بیجا می کنی که به دیگران می گی خودشونو قاطی مسائل دیگران نکنن. تازه خودشون رو اونقدر بالابالا می بینن که میان و دیگران رو راهنمایی و نصیحت هم می کنن.

اینجور هنرمندا آتیش بیار معرکه هم هستن . و بجای اینکه کمک کنن تا همه چیز درست بشه تازه با دمشون گردو می شکنن که از موقعیت پیش اومده بخوان به نفع خودشون استفاده کنن .

و اونقدر به خودشون اعتماد دارن که اولش فکر می کنن می تونن خیلی راحت همه چیز رو آباد کنن حتی بهتر از قبل. اما فقط بلدن خرابکار کنن و گند بزنن به همه چیز. و تو یه چشم به هم زدن  از هنر خرابکاریشون بهره می برن و زحمتای دیگران رو هم به باد میدن.

اما اگه با این همه هنر در وجودشون کمی هنر فهمیدن هم داشتن می فهمیدن که نه به اون سادیگیا هم که فکر می کردن نیست.

کاش همچین آدمایی بلد بودن خودشون رو بجای دیگران بذارن ،توی همون موقعیت، تاشاید می تونستن یه سر سوزن بهشون حق بدن.

این شکل هنر و هنرمند هیچ جا طرفدار نداره و همه ازشون متنفرن .

همچین هنرمندایی تا همیشه که نمی تونن از این هنرشون استفاده کنن. بالاخره یه روز می رسه که کم میارن و کفگیرشون می خوره به ته دیگ.

وای به اون روزشون.


 

بازم دلم گرفته


این دو سه روز خیلی دلم گرفته بود

نمی دونم از چی؟! از کی؟!

از خودم

از تو

ازاین روزگار و بازیاش

یا از کسی که...

یه چیزایی، یه حرفایی

داره اذیتم می کنه و آزارم می ده

واسه همین بازم می خوام بنویسم

تا کمی آروم شم

می خوام

بنویسم از لحظه هایی که با هم ساختیم

 می خوام از نخستین پیام بنویسم

نخستین پیامی که ما رو بهم دوخت

نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت

نخستین کلامی که دلامون رو

به بوی خوش آشنایی سپرد

اون روزا

پر از مهر بودی و پر از نور بودم

همه شوق بودی و همه شور بودم

چه لحظه هایی که دوست دارم رو

به شرم وخموشی نگفتیم و گفتیم

چه لحظه هایی که هم را شنیدیم

چه شبها

که از شور و شوق نخوابیدیم

تو با اون دل دریایی

تو با اون دل و جان سرشار از روشنایی

تو با اون آرامشت

از این زمین دور بودی

و

 من اون دختر تنها

من اون دختر بیخیال

من اون دختری که بیگانه بودم از شوق

چه زیبا با تو و شادیت مأنوس شدم

من و تو یه دنیا ساختیم

من و تو ندونسته دونسته رفتیم و رفتیم

آنچنان شاد و بیخیال رفتیم

تا آسمونها رفتیم

اما

افسوس...

 افسوس دستی در آسمان ها ندیدیم

افسوس نمی دانستیم

که چه بر لوح پیشانی ما نوشته

افسوس در آن قصه ها و غزل ها نخواندیم

که پایان قصه ی ما جدایی ست

که غزل ما یک روز غزل خداحافظی ست

 

ای دوست از آن روزها عمری گذشته

من و تو دگرگون شدیم

دنیا دگرگون شده

ولی

لحظه هایم

دوست داشتنم

احساسم

مث همان روزا زیباست

مث روزای اول آشنایی

مث همان نخستین پیام

نخستین پیامی که من رو باتو و تو رو با من

آشنا کرد

ولی نمی دونم چرا دلم گرفته

دلم نمی خواد به چیزایی فکر کنم که آزارم می ده

فقط می خوام به تو فکر کنم

به روزای قشنگی که با هم داشتیم و هنوز هم دارم

به حرفات

به طنین آهنگ صدات توی گوشم

به دوست داشتنت

به لحظه هایی که با هم داشتیم

می خوام به لحظه های قشنگ فکر کنم

تا شاید آروم شم

از این ..

 

بابا آب داد. بابا نان داد. !!!


بابا آب داد.

بابا نان داد.

بابا فقط آب داد و نان داد، مامان عشق داد.

بابا گول شیطان را خورد و شناسنامه اش چند بار پر شد. پر شد، خالی شد.

خالی نشد،خط خورد. زن ها خط خوردند، مادر ها خط خوردند.

دخترها زن شدند، زن ها مادر شدند و خط خوردند؛

و بابا چون حق دارد، آب می دهد. نان می دهد.

مامان، زوجه

مامان، ضعیفه

مامان، عفیفه

مامان غذا پخت، بابا غذا خورد.

 مامان لباس را اتو کرد، بابا لباس را پوشید و رفت بیرون ...

مامان ظرف شست، بابا روزنامه خواند.

 بابا روزنامه خواند و اخبار دنیا را فهمید ولی نفهمید مامان غم دارد.
بابا اخم کرد. بابا فحش داد.آخر بابا ناموس دارد .پشت سر ناموسش حرف بود.
مامان، کار
مامان، پیکار

مامان، تکرار. مامان، بیدار. مامان، دار،

 سنگ مامان،شهلا.مامان، دلارام. مامان،افسانه،لیلا

بابا نان می دهد و فوتبال خیلی دوست دارد.

بابا رونالدو را از مامان بیشتر دوست دارد.

بابا می خوابد، مامان می خوابد. مامان می زاید. مامان با درد می زاید.

مامان شیر می دهد، بزرگ می کند، حقیر می شود، پیر می شود.

بابا زن گرفت. صیغه بابا برای مامان طلا گرفت. مامان بغض کرد.

مامان رفت. صیغه یعنی رفتم، رفتی، رفت ... مامان برگشت.
کسی با بابا کار ندارد. بابا حق دارد. حتی اگر شب ها هم نیاید ولی مامان باید با آبرو باشد.
آبرو یعنی مامان ساکت باشد. من ساکت باشم. زن ساکت باشد و مرد آب بدهد، نان بدهد.
بابا "پرسپولیس" را دوست دارد .
بابا "آنجلینا جولی" را دوست دارد.
مامان، کار
مامان، پیکار
مامان، سرشار از پیکار
مامان، زندان، بیمار، تب دار

بابا خانه دارد، ماشین دارد، ارث دارد، غرور دارد ، زور دارد.

مامان روسری دارد ولی دیگر هیچ چیز ندارد.

مامان فقط حق مهریه دارد، حق نفقه دارد، حق آزادی دارد.

پس باید ساکت بماند حتی اگر مهریه ،نفقه و آزادی ندارد.
بابا کله پاچه را از زن های زیر پل هم بیشتر دوست دارد

مامان خدا را دوست دارد ولی نمی دانم آیا خدا هم او را دوست دارد ؟ پس چرا مامان تب دارد؟! بابا نمی بیند...
نمی بیند که مامان غم دارد، درد دارد.
باباهای اینجا هیچ وقت نمی بینند.
بابا فقط آب می دهد، نان می دهد و می رود و ما هر روز، روزی هزار بار باید خدا را شکر کنیم.

 

این مطلب رو توی یه وبلاگ خوندم و چون ازش خشوم اومد منم گذاشتم اینجا .

اینم آدرس وبلاگ http://dorahii.persianblog.ir/



تو نگرانم نشو !!


امشب همه چیز رو به راه است
همه چیز آرام.....آرام ... باورت می شود ؟

دیگر یاد گرفته ام شبها بخوابم " با یاد تو "


تو نگرانم نشو !
همه چیز را یاد گرفته ام !


راه رفتن در این دنیا را هم بدون تو یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم !
یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم !


تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !


یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به یاد تو !
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !


تو نگرانم نشو !
همه چیز را یاد گرفته ام !


یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....
یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....!
یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !


یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ....
و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !


اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ...
که چگونه.....!

برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...
و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم ....


تو نگرانم نشو !!
"فراموش کردنت" را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت ...


نوشته : نمی دونم 


من اینجا هستم


در رویاهایم دیدم که با خدا گفت و گو می کنم.

خدا پرسید: پس تو می خواهی با من گفت و گو کنی؟

من در پاسخش گفتم: اگر وقت دارید.

خدا خندید:

وقت من بی نهایت است...

در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟

پرسیدم: چه جیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟

خدا پاسخ داد: کودکی شان

اینکه آنها از کو دکی شان خسته می شوند عجله دارند که بزرگ شوند

اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول بدست آورند.

اینکه با اضطراب به آینده می نگرند.

و حال را فراموش می کنند.

و بنابر این نه در حال زندگی می کنند و نه در آینده

اینکه آنها به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند

و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند.

دست های خدا دستانم را گرفت

برای مدتد سکوت کردیم

و من دوباره پرسیدم:

به عنوان یک پدر

می خواهی کدام درس های زندگی را

بندگانت بیاموزند؟

او گفت: بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد

همه ی کاری که آنها می توانند بکنند این است که اجازه دهند که خودشان دوست داشته باشند.

بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقا یسه کنند

بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخم های عمیقی در قلب آنان که دوستشان داریم ایجاد کنیم

اما سالها طول می کشد تا ان زخمها را التیام بخشیم

بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد

کسی است که به کمترین ها نیاز دارد.

بیاموزند که آدمهایی هستند که آنها را دوست دارند

فقط نمی دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند

بیاموزند که دو نفر میتوانند با هم به یک نقطه نگاه کنند

و آنرا متفاوت ببینند.

بیاموزند که کافی نیست فط انها دیگران را ببخشند

بلکه انها باید خود را نیز ببخشند

من با خضوع گفتم :

از شما بخاطره این گفت وگو متشکرم.

آیا چیز دیگری هست که دوست دارید بندگانتان بدانند؟

خداوند لبخند زد و گفت:

فقط اینکه بدانند من اینجا هستم

 

 

برای من


من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
تنهاییت برای من …

غصه هایت برای من  …

همه بغضها و اشکهایت برای من ..
بخند برایم بخند

آنقدر بلند
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را…

صدای همیشه خوب بودنت را

دلم برایت تنگ شده


 دوستت دارم …


تو و خداوند


مردم اغلب بی انصاف ٬بی منطق و خود محورند٬ولی آنان را ببخش .

اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ٬ولی مهربان باش .

اگر موفق باشی دوستان دروغین ودشمنان حقیقی خواهی یافت٬ولی موفق باش.

اگر شریف ودرستکار باشی فریبت می دهند ٬ولی شریف و درستکار باش .

 آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند ٬ولی سازنده باش .

 اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند ٬ولی شادمان باش .

نیکی های درونت را فراموش می کنند ٬ولی نیکوکار باش .

بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد.

 

ودر نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان تو و خداوند است نه میان تو و مردم.