چه هوای مسمومی


سرم خیلی درد می کنه. چند روزه که درست و حسابی نخوابیدم.

سرم سنگین شده. انگار همه ی دنیا داره دور سرم می چرخه.

دارم رضایا گوش می دم. آهنگ بهونه. خیلی باهاش خاطره دارم. کلی خاطره تلخ و شیرین .

حوصله حرف زدن با هیچکس رو ندارم.

دیشب تا صبح بیدار بودم. الان به شدت خسته ام. از شدت خستگی خوابم نمی بره . حالم می خواد بهم بخوره.

دلم می خواد تنها باشم. اما دور و برم خیلی شلوغه . خسته شدم از این شلوغی و هیاهو.

دلم می خواد برم یه جایی که هیچکس منو نشناسه. هیچ کس ازم هیچ سؤالی نپرسه. هیچکس کاری به کارم نداشته باشه. بذارن به حال خودم باشم. و هر کاری که دلم می خواد انجام بدم.

دلم می خواد اینجا هم برف بباره. خسته شدم از این گرمای هوا . آخه چرا اینجا اینقدر گرمه؟؟

هیچوقت توی زندگیم اینقدر خسته نشده بودم.هر چی سعی میکنم بی فایده س. نمی دونم چرا نمیشه ؟؟

دیشب تا دیر وقت داشتم فکر می کردم.

اصلاً دلم می خواد برم توی قصه ها زندگی کنم. اونجا زندگی خیلی قشنگه. آخرشم همیشه خوب تموم می شه.

خسته شدم.  چه هوای مسمومی.


خسته شدم از نفس کشیدن توی  این هوای مسموم !!!


نظرات 1 + ارسال نظر
مجید سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:32 ب.ظ http://majidie3.blogsky.com

فکر کنم خودتم نفهمیدی چی نوشتی. برات متاسفم حالت خیلی بده. منم اینجوری بودم خیلی زود مردم. الان تو بهشتم. نگا... http://majidie3.blogsky.com

خیلی هم خوب می فهمم چی می نویسم.
در ضمن هر کی حالش بده حتما نمی میره .
تجربیات شخصیه خودتو با دیگران مقایسه نکن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد