خسته شدم
می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم
خسته شدم
بس که از سرما لرزیدم
خسته شدم
بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم
زخم پاهایم به من می خندد
خسته شدم
بس که تنها دویدم
اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن
می خواهم با تو گریه کنم
خسته شدم
بس که تنها گریه کردم
می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم
و سر بر شانه هایت بگذارم
خسته شدم
بس که تنها ایستادم
شعر : از یه ناشناس