بنویس از خاطرات خوب !!

امروز از اون روزایی بود که از بیکاری نمی دونستم چکار کنم و هنوزم نمی دونم با باقیمونده روزم باید چکار کنم. با اینکه کلی کارا می تونم بکنم که وقتم تلف نشه اما حوصله هیچــــکدومشو ندارم. از سر بیکاری مطالب قبلیمو یه نگاهی کردم و بعضیاشون رو خوندم. الان میدونی چه حسی دارم؟ دلم میخواد خیلی از اون مطالبو حذفشون کنم. طفلی خدا که من، واسه چه چیزای الکــــی وقتشو گرفته بودم. و چقدر بیخودی خودمو اذیت کرده بودم.!!

خیلی جالبه که گذر زمان می تونه خیلی چیزا رو درست کنه. درسته که بعضی چیزا هیـــچ وقت درست نمیشه امـــــــــــــا کمرنگ که میشن. جالب اینجاست بعضیاشون اونقدر بی اهمیت بودن که شاید اگه من چیزی از اون اتفاقا نمی نوشتم؛ حالا دیگه هیچ وقت یادم نمیومدن . می بینی چقدر بعضی چیزای کوچیکو واسه خودت بزرگ میکنی؟  یه چیز جالب دیگه . بعضی چیزا به کل از یادم رفته بودن و هر چی فکر می کنم چه اتفاقی توی اون روز افتاده بوده و من اون روز به چی فکر می کردم؛ از چی یا کی دلخور بودم؛ یادم نمیاد که نمیاد !! ای کاش حد اقل کامل تر می نوشتم. : دی

خلاصـــــــــــه می خوام اینو به خودم بگم : الانم داری همین کارو می کنی. می دونم که الان خیلی مهمه و خیلی ناراحتت کرده امااااا یادت باشه که فردا بازم به خودت می خندیااااا. به قول فرزاد زود تر از اونی که فکرشو کنی فراموشت میشه. یاااادش بخیر.

پس همین الان تمومش کن و برس به کارای عقب افتاده ت که دارن تلنبار میشن روی هم. در ضمن تو ایـــــــن همه اتفاقای خوب و مثبت واست پیش میاد. این همه روزای خوب و قشنگ داری !! چرا یه بار از اونا چیزی نمیگی؟ حالا خودم هـــــــــــــــیچ! اگه یکی اتفاقی از اینجا رد و چشمش بیفته به این نوشته ها چی؟ چه فکری میکنه آخه؟


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد