؟

ای واااااای ...  نمی دونم چی شده بود که تو این مدت اینجارو یادم رفته بود. این یعنی اینکه من تو این مدت با خودم خلوت نکرده بودم.

از آخرین باری که اومدم کلی وقت گذشته. خب مجبورم اول یه گردگیریه درست و  حسابی کنم و این همه گردو خاک و تار عنکبوت رو از روی نوشته هام کنار بزنم. شاید تقصیره فیس بوک باشه که دیگه اینجا نیومدم، شایدم من این مدت حالم خیلی خوب بوده. اصلا دلم نمی خواد موقع هایی که ناراحتم اینورا پیدام بشه . اما نمی دونم چرا وقتی ناراحتم و دلم می گیره اینجا میام.  یادمه اینجا رو واسه این انتخاب کردم که حرفایی رو بنویسم که نمی تونم به زبون بیارم یا شایدم گفتنشون از حوصله دوستام خارجه.

خب حالا من چمه ؟ ای کاش می دونستم .

فک کنم بدترین درد ، این  باشه که ناراحت باشی و ندونی دردت چیه ؟ دلت تنگ باشه اما ندونی واسه کی ؟



دیروز یکی از بدترین روزهای عمرم بود. از صبح که از خواب بیدار شدم تا شب بدبیاری پشت بدبیاری . و بیشترین ناراحتی من از این هستش که باز هم اتقاقات و حرفایی که نباید در عصبانیت پیش میومد ؛ اومد.

اما خدارو شکر که امروز با همه بدیه دیروز تونستم جلوی یه اتقاق بد رو بگیرم ونذارم اون قضایا ادامه پیدا کنه و همه ترس دیروز من از امروز بود که خدا جون با کمک تو  به خیر گذشت. 

ازت ممنونم که  همونی شد که باید میشد و باز هم ممون که این هفته سه بار لطفت به وضوح شامل حالم شد. و من حسابی از خودم خجالت میکشم.

خدایا شکرت که بازم احساس میکنم کنار خودم دارمت.

وقتی میبینم دقیقا ً همینجایی احساس آرامش میکنم.


فرصت رسیدن به خود


2 دسته از آدمها هستن که ....

دسته اول اونایی که اونقدر سرشون شلوغه، اونقدر مشغله کاری دارن و خودشون رو درگیر کار و زندگی کردن که فرصت رسیدن به خودشون رو از دست میدن و غافل از خود میشن .

دسته دوم اونایی که اونقدر به فکر تیپ و قیافه شون هستن، اونقدر غرق در ظاهرشون میشن که فرصت رسیدن به خودشون رو از دست میدن و باز هم غافل از خود میشن.

این خود کجا و اون خود کجا !!! یکی از اون یکی بدتر!!!


مرد بودن


آقای عزیز مردونگی به این نیست که صدات کلفتر باشه و قدت بلند تر !

راست میگی مردی، تو رفتارت نشون بده .


فردای من یک روز خوب


امروز کلی اتفاق افتاد همه هم یکی از یکی مهمتر و بهتر .

تا قبل از اینکه بشینم پشت میز کلی مطلب تو ذهنم بود . اما نمی دونم چرا حالا نمی تونم چیزی بنویسم .

شاید زیادی حالم خوبه یا زیادی خوشحالم . 

کاش فردا هم به خوبی امروز باشه . دلم میخواد خوب باشه . پس از همین حالا تصمیممو گرفتم .


ماجرای یک روز جمعه


روز : جمعه 

مکان : خانه 

اتفاق : دعوای من با خدا

احساس ابتدایی : عصبانیت ، ناراحتی 

سوال : دلیل این دعوا و ناراحتی چه بود ؟ 

پاسخ بی منطق : چرا من هر چی با خدا حرف میزنم توجه نمیکنه . 

پاسخ منطقی : اون مطمئنا به من توجه می کنه . من دارم اشتباه میکنم. 

پیشنهاد: بجای این کارهای احمقانه و بچگانه ، کمی دلت رو بتکون . بریز دور اون همه چیزهای بی ارزشی که این مدت تو دلت جای دادی. وقتی این کارو کردی جایی برای خدا باز میشه و اون وقته که میتونی احساسش کنی.

احساس کنونی : خجالت ، پشیمانی ، آرامش

نتیجه : خدا همیشه و در همه حال کنارت هست. این تو هستی که به علت زنگارهای دلت کور و کر شدی.


تعارف تیکه پاره کرن ما ایرانیا


میگن ایرانیا استاد تعارف تیکه پاره کردن هستن و تو دنیا لنگه ندارن . با اینکه هیچ جای دنیا رو تجربه نکردم اما این یه موردو قبول دارم اساسی که هیچ کجاااای دنیا ملت تعارفی مث ایران نداره . 

بگذریم اینارو گفتم که مقدمه ای باشه واسه اتفاقی که امروز شاهدش بودم .

امروز سوار یه تاکسی شدم که ماشاله آقای راننده اگه در المپیک تعارف تیکه پاره کردن شرکت میکرد؛ حتماً مدال طلا رو شاخش بود . 

" آقا خیلی مخلصیم ، عزیییییییزمی ، چشششم در خدمتیم و از همه مهمتر بفرمایید قابل شما رو نداره.... واله بخداااا  "

وااای از بس این بشر تعارف تیکه پاره میکرد من یه لحظه تصمیم گرفتم یه درس درست و حسابی بهش بدم تا بعد از این دیگه یاد نگیره به کسی تعارف الکی بکنه.  

خلاااااااااصه به خودم گفتم اگه به من گفت قابل نداره . منم بهش کرایه نمیدم و بی توجه درو می بندم و میرم . همینجور که در حال نقشه کشیدن واسه آقای راننده بودم؛ صداش منو به خودم آورد که خانم شما بعد از 2 ماه از نرخ جدید کرایه ها خبر نداری؟ و متوجه شدم اون خانمه به  علت نداشتن پول خورد 100 تومن کمتر بهش داده. 

وااااای منو بگوووو آتیشی شده بودم و میخواستم قبل از پیاده شدن جوابشو بدم که دیگه رسیدم . خودمو کاملاً آماده کرده بودم که بگه قابل نداره تااااا .... ولی نگفت.

 اما چون اعصابش خورد شده بود ؛موقع پس دادن بقیه پوله من کمی قاطی کرد و گفت: " ببخشید خانم . اعصاب واسه آدم نمیذارن که."

منم خوشحاااااال از فرصت پیش اومده ، فرصتو غنیمت شمردم و گفتم : " آقااااا یا این همه تعارف تیکه پاره نکن و نگوووو قابل شمارو نداره یا اگه گفتی دیگه اعصاب خودتو واسه 100 تومن خراب نکن " 

و بدون اینکه بهش اجازه حرف زدن بدم خیلی خونسرد پیاده شدم و رفتم. 



خدارو شکر


با وجود اینکه خیلی بهم بد کرد اما خیلی چیزا ازش یاد گرفتم .

حتماً منم واسش همینجوری بودم.

خدارو شکر واسه هم یه فایده ای هم داشتیم.



بهش گفتم: " نمیدونم چرا اینقدر سرد شده با من. حتماً یکی زیر آب منو پیشش زده ."

خندید و گفت: " مگه رییست بوده که بخوان زیر آبتو بزنن "

گفتم : " مگه زیر آب دوستی ها رو نمی زنن؟ "

یه لحظه فکر کرد اما چیزی نگفت.



وفاداری


 گفته بود اگه جواب مثبت بهش نده میره خودشو میکشه. 

هفته بعد شنید  رفته خواستگاریه یکی دیگه  !!!!