خانوم میتونم بیشتر باهاتون آشنا بشم؟


من توی یه سایتی به عنوان کاربر عضو هستم. واسه پروفایلم عکسه نیلوفر امینی رو گذاشته بودم .من فکر میکردم که به عنوان یه مجزی و بازیگر شخص شناخته شده ای باشه . اما بعد از یکی دو روز متوجه شدم که این خانوم رو کسی نمیشناسه. خلاصه پیام بود که واسه من میومد . درخواست دوستی بود که می دادن و همه مشتاق آشنایی بیشتر با من بودن ( البته این که میگم من ، منظورم عکسمه ) . خسته شدم از این همه پیام و یادداشت و از اینکه میدیدم همه فکر میکنن این عکس خودم باید باشه. بالاخره عکسمو عوض کردم و یه عکس عروسکی و کارتونی انتخاب کردم . حالا دیگه از اون روز کسی خواهان آشنایی بیشتر با من نیست و دیگه کسی نمیخواد با من دوست بشه . 

یعنی چیییی؟ چرا فقط باید با خوشکلا دوست شد؟ چرا باید با خوشکلا  بیشتر آشنا شد؟ پس ما زشتا چی ؟ 

چرا ظاهری چهره و اندام باید حرف اولو بزنه؟ 

چه زود دیر میشه


راست میگی


این نیز بگذرد


 ولی ای کاش دیر نشه


 من همیشه از دیر شدن ها میترسم

 

 اما نمیدونم چرا همیشه خیلی زود دیر میشه

عادت عذاب آور اما شیرین


.... نمی دونم چرا نمی تونم فراموشت کنم . چند وقتی بود واسم کمرنگ شده بودی اما نمی دونم چرا کامل از دهنم پاک نمی شی ؟ آخه تا کی ؟ دیگه خسته شدم .

بعد از این همه مدت چرا بازم باید کوچیکترین و حتی بی اهمیت ترین چیزا هم منو یاد تو بندازه.

این چند روزه که تعطیلات بوده و من کمتر سرکار بودم و بیشتر تنها شدم  خیالت بدجوری داره اذیتم می کنه . خیلی بی انصافی !!! آخه وقتی خودت نیستی خیالتو میخوام چکار؟؟ دائم داری تو خیالم پرسه میزنی !!! من هر جا که هستم ناخواسته دارم دنبال چیزی می گردم که تو رو یادم بیاره .

از روزی که رفتی مدام دارم بهت فکر می کنم . هر روز هر ساعت و هر لحظه . فکر کردن به تو و به اون روزا واسم یه عادت شده . یه عادت عذاب آور اما شیرین. 

همش به خودم می گم مگه خودم اینو نخواستم. مگه نمی خواستم همه چی تموم شه. پس چرا فراموشت نمی کنم .چرا تکلیفم با خودم روشن نیست هنوز؟ 

دوست دارم بدونم الان کجایی، داری چکار میکنی. دلم می خواد بدونم هنوزم منو یادت هست. دوست دارم بدونم یادته یه نفر بود که جونت به جونش بسته بود و تو براش نفس بودی؟ یادت هست که اگه یه روز همو نمی دیدیم روزمون شب نمی شد ؟

چرا اون روزا و خاطراتش از یادم نمیره ؟

خدایــــــا من نمی خوام بهش فکر کنم. کمکم کن که فراموش کنم . خودت که روحیه مو داری می بینی . دیگه از تحملم خارجه. به بزرگیت قسمت میدم کاری کنی که فراموشش کنم . کاری کن هیچ چیز و هیشکی اونو به یادم نیاره.


یکی مث خودم

تقریباً یک ماه پیش بطور کاملاً اتفاقی به یه وبلاگ تازه برخوردم که فقط دو سه روز از سنش می گذشت. اسم وبلاگ واسم جالب بود واسه همین خیلی خوشم اومد  ازش. از اون روز به بعد هر چند روزی یه بار بهش سر میزنم .


نویسنده اش یه دختر همسنه خودمه . خیلی هم قشنگ می نویسه . با اینکه ندیدمش اما خیلی دوسش دارم و نمی دونم چرا حس می کنم از نظر مسافت هم خیلی به هم نزدیکیم .


خیلی دوسش دارم


تمام دغدغه های فکری و ذهنیش مث خوده خودمه . چقدر واسم عجیبه که تا این حد مث خوده منه با همون حرفا ، فکرا ، دلتنگیا ....


انگار داره از زبون من،از زندگی من می نویسه .


چقدر جالبه آدم یکیرو پیدا کنه که همجنس ، همفکر و همسن خودش باشه .


چه حس خوبی دارم


متأسفم

باز هم اکثر سایت ها فیلتر شدن . این مهم نیست . مهم اینه که اول اسفند 1389 هم قراره تو تاریخ موندگار بشه .

متأسفم واسه این همه زور . متأسفم واسه این همه سانسور و متأسفم واسه همه ی کسانی که ادعای راستگو بودنشون می شه . اما از همه دروغگو تر ، دغل کار تر  و ظالم ترن.

منم دلم می خواد با اون هموطنای تهرانیم که امروز در تاریخ ایران موندگار می شن همرا بشم و با تمام وجود داد بزنم " مرگ بر دیکتاتور " .

دوست دارم بگم که آهای دیکتاتورهایی که فکر می کنید می تونید با زور و قدرت و مردم کشی باقی بمونید ؛ از تاریخ درس عبرت بگیرید. که هیچ صندلی قدرتی ، هیچ تاج و تختی به هیچ پادشاهی وفا نکرد .

متأسفم واستون که قراره اسمتون به این شکل در تاریخ ایران برای آیندگان موندگار بشه . 



یه دوستی واسم واسم  کامنت گذاشته بود که چرا می گم هیچ و پوچ ؟؟

منظورم از هیچ و پوچ این بود که چه فایده که هر چند وقت یه بار این همه خون ریخته میشه و هیچ وقت تو هیچ دوره ای مردم از سردمدارا راضی نبودن . یعنی اگه کسای دیگه بیان سر کار ما راضی می شیم؟

 فقط یه عده ادمه بی گناه که به دنبال آرزوها و آرمان هاشون هستن کشته میشن و دیگه هیچ .

من دلم می سوزه واسه این همه آدمه بی گناه و ناراحتم که تاریخ هی تکرار میشه و ما درس عبرتی ازش نمی گیریم.

کاش فقط این بار هر چی میشه  باعث عزت و سربلندی ایران و ایرانی بشه . 

همین .

و کاش 30 سال باز  نشه همین آش همین کاسه .


بازم انقلاب؟


بازم بازی های سیاسی .

حالم به هم می خوره از این بحثها و جدل های سیاسی که این روزا باز دوباره شروع شده . بازم بوی خون، بازم خون و خون بازی ،بازم کشت و کشتار ، بازم دعوا سر هیچ و پوچ ، بازم 30 سال دیگه و همین آش و همین کاسه .

طفلکی اونایی که واسه هیچ می میرن . کاش رویاهاشون به حقیقت می پیوست که ادم دلش نسوزه . کاش انقلاب نشده بود .

راستی 30 سال پیش واسه چی انقلاب شد؟ الان واسه چی می خواد انقلاب بشه ؟ 30 سال دیگه واسه چی ؟ 


دلم واسه اون پرنده های سفید تنگ شده !!


چقدر دلم واسه پرنده های مهاجر تنگ شده . پارسال این موقع تمام کارون سفید بود از پرنده . اما امسال متأسفانه با اینکه پاییز داره تموم می شه بجز چندتایی پرنده ، هیچ خبری ازشون نیست .

امسال بدتر از هرسال بود. ماه سوم پاییز هم گذشت ؛اما هنوز هوا سرد نشده. تازه فقط یه بار هم بارون اومده.

کارون چقدر زشت شده . همیشه این موقع سال پر از آب بود اما حالا  آب رودخونه اونقدررررر کم شده که 100 تا جزیره ی خاکی سر از آب بیرون آوردن.



خدا جونم !!!  کاش دلت واسمون بسوزه و کاری کنی که آسمون دل تنگ بشه و گریه کنه .

شاید اینجوری دل ما هم کمی خالی بشه  و شاید دوباره اون پرنده های سفید دوباره مهمون شهرمون بشن.



خدایا شکرت بابت آدمای حسودی که سر راهمون قرار دادی.



 

خدایا این حسودی چه حسیه که در وجود آدما گذاشتی؟؟ نمی دونم من تازگیا اینقدر حساس شدم به آدم های دوروبرم یا مردم اینقدر بد شدن.

این روزا سعی کردم تمام اون چیزایی که ناراحتم می کنن رو دور بریزم و ازشون دل بکنم و به یه سری کارای عقب افتاده و کارایی که نسبت بهشون بی تفاوت بودم رو بیارم.

کاش می تونستم از محیط کارم و این همکار حسودم هم فرار کنم . البته اینم بگم رفتار این همکارم فقط با من اینجوری نیست . ذاتاً ادم حسودیه و نسبت به همه همینطوریه.

نمی دونم شایدم حسود نیست و فقط قصد خوب نشون دادن خودشو داره و می خواد جایگاه خودشو بالا ببره .آخه من خیلی سعی کردم کشف کنم که به چه چیزایی در دیگران حساسیت داره و به چیا حسودی می کنه ! و متوجه شدم بیشتر از اونی که بخواد به موقعیت دیگران و خراب کردن اونا فکر کنه ، سعی داره خودش رو به هر  طریقی بالا بکشونه !!

 امروز خیلی به این مسأله فکر کردم. و حالا به این نتیجه رسیدم که  نباید از همچین آدمایی فرار کنم.  باید بی تفاوت بهشون وایسم و به کارم ادامه بدم. جوری که خودشون خسته شن و کوتاه بیان.

 اگه بخوام خوشبینانه به این قضیه نگاه کنم آدمای حسود می تونن نعمت بزرگی واسه پیشرفت آدم باشن.

خودمو دلداری می دم که چه خوب اگه کسی هست که به من حسودی می کنه!! این یعنی اینکه من یه چیزی دارم که از نظر اون سر ترش هستم. یه چیزی که آرامششو سلب کرده و اصلاً من اینجوری می تونم نقاط قوت خودمو بهتر بشناسم و شاید استعدادهای که تا حالا در من بوده و من نسبت بهشون بی تفاوت بودم رو کشف کنم.

 

آآآآآرررررررره !!! من نباید جلوی همچین آدمایی کم بیارم. هرچند تحملش خیلی سخته اما شدنیه. تمرینی واسه صبر و تحمل خودمم می شه. اصلاً باید به آدمای حسود به یه چشم دیگه نگاه کنم و سعی کنم اینو درک کنم که شاید اونا در ظاهر و به خیال خودشون می تونن منو اذیت کنن اما اگه من زرنگ باشم می تونم ازشون به نفع خودم استفاده کنم.

پس نه فقط من ، همه اونایی که همچین حسی دارن ، نباید از وجود آدمای حسود دورو برشون ناراحت باشن !! تازه باید به خودشون بابت داشتن چیزهای ارزشمندی که درونشون هست و باعث بر انگیخته شدن این حس در دیگران شده افتخار هم کنن. و با کمی صبر و حوصله از پس همچین آدمایی بر بیان.

و یادمون نره آدمای حسودی که با کوچیک کردن دیگران سعی در بالا بردن خوشون دارن، فقط  دارن خودشون رو در نگاه دیگران تحقیر می کنن.


خدایا شکرت بابت آدمای حسودی که سر راهمون قرار دادی.


 

 

ارزش دوستی به وسعت قلب ماست




از دیشب تا حالا از شدت ناراحتی قلبم داره تیر میکشه . انگار یه وزنه سنگین  رو سینمه و جلوی نفس کشیدن منو گرفته . خیلی سخته از یه نفر به اسم مثلاً دوست اینو بشنوی که یا امشب دوستیمون تموم می شه واسه همیشه یا همه چی درست میشه. دوستی  که خودش لگدمالش کرده.

چقدر دوستی ها بی ارزش شدن.این روزا از دوستی هامون هیچی نمونده به جز ادعامون.درست وقتی که باید خودمون رو نشون بدیم کم میاریم و می زنیم زیر همه چی.

واسه بعضی ها دوستی فقط یه طرفه معنا داره . من همش فکر می کردم ما با هم دوستیم ؛ اما دیگه فهمیدم نه تا حالا  این من بودم که دوست بودم و اون ادعای دوستی داشته . چقدر واسه خودم متأسفم .

ارزش دوستی به وسعت قلب ماست .کسی که قدر و ارزش دوستی هاشو نمی دونه اصالت احساسشو از دست داده . کسی که اصالت احساسی نداره دوست من نیست . نه، من نه همچین دوستی نه همچین دوستی ای نمی خوام.

 همین الان یه مداد قرمز دست می گیرم و روی اسمش یه خط می کشم. و قابش می کنم می ذارم روی طاقچه ی دلم که همیشه یادم بمونه این خود خود ماییم که اکثر خاطرات خوب و بد زندگیمون رو خواسته و دانسته می سازیم. حداقل واسه ی من که اینطوری بوده .


یاد این جمله افتادم

آمدنی اگر باشی می آیی بی بهانه ، ماندنی اگر باشی می مانی بی منت رفتنی اگر باشی برو بیخبر و بی وداع


الان واسه من دیگه وقت رفتنه .

اما من باخبر می رم و با وداع