بعضیا آخر هنرن !!


 

بعضیا عجیب آدمای هنرمندی هستن . از هر انگشتشون یه هنر می باره. جوری که آدم متعجب میشه از این همه هنر. یکی از همین هنرا، هنر ماهی گرفتن از آب گل الوده . یکی دیگه اینکه بازیگرای ماهری هم هستن و جوری ادای آدم خوبا رو در میارن که ...

 تو  دورویی که دیگه رو دست ندارن. تازه تا دلشون بخواد کاسه داغ تر از آشم هستن. و تا تقی به توقی می خوره  سعی می کنن از شرایط پیش اومده حد اکثر استفاده رو ببرن و خودشون رو پیش دیگران لوس کنن و خوب جلوه بدن. حالا قرار این وسط چی گیرشون بیاد خدا می دونه.

اما خووووب حتماً ارزششو واسشون داره.

این آدما اونقدر بی انصافن و فکرشون خراب، که بدون اینکه بدونن قضیه از چه قراره  حاضر می شن به بدترین شکل ممکن در باره ی دیگران و پشت سرشون حرف بزنن. و نهایت تلاششون رو هم می کنن که دیگرانو خراب کنن.

آفرین به این همه هنر .

چقدر هم ماشاله بلدن قشنگ قشنگ حرف بزنن. خودشونو قاطی مسائلی می کنن که اصلاً هیچ ربطی بهشون نداره . و اونقدر هم خودشونو قبول دارن و هنر داشتن اعتماد به نفس کاذب توشون فوران کرده که به خودشون اجازه می دن بیان و همون چیزایی رو که خودشون نمی فهمن و ازش سر در نمیارن به دیگران نصیحت کنن.

آخه کسی نیست بگه تو که خودت داری خودتو قاطی مسائل دیگران می کنی اونم مسائلی که به تو هیچ ربطی نداره، خیلی بیجا می کنی که به دیگران می گی خودشونو قاطی مسائل دیگران نکنن. تازه خودشون رو اونقدر بالابالا می بینن که میان و دیگران رو راهنمایی و نصیحت هم می کنن.

اینجور هنرمندا آتیش بیار معرکه هم هستن . و بجای اینکه کمک کنن تا همه چیز درست بشه تازه با دمشون گردو می شکنن که از موقعیت پیش اومده بخوان به نفع خودشون استفاده کنن .

و اونقدر به خودشون اعتماد دارن که اولش فکر می کنن می تونن خیلی راحت همه چیز رو آباد کنن حتی بهتر از قبل. اما فقط بلدن خرابکار کنن و گند بزنن به همه چیز. و تو یه چشم به هم زدن  از هنر خرابکاریشون بهره می برن و زحمتای دیگران رو هم به باد میدن.

اما اگه با این همه هنر در وجودشون کمی هنر فهمیدن هم داشتن می فهمیدن که نه به اون سادیگیا هم که فکر می کردن نیست.

کاش همچین آدمایی بلد بودن خودشون رو بجای دیگران بذارن ،توی همون موقعیت، تاشاید می تونستن یه سر سوزن بهشون حق بدن.

این شکل هنر و هنرمند هیچ جا طرفدار نداره و همه ازشون متنفرن .

همچین هنرمندایی تا همیشه که نمی تونن از این هنرشون استفاده کنن. بالاخره یه روز می رسه که کم میارن و کفگیرشون می خوره به ته دیگ.

وای به اون روزشون.


 

بازم دلم گرفته


این دو سه روز خیلی دلم گرفته بود

نمی دونم از چی؟! از کی؟!

از خودم

از تو

ازاین روزگار و بازیاش

یا از کسی که...

یه چیزایی، یه حرفایی

داره اذیتم می کنه و آزارم می ده

واسه همین بازم می خوام بنویسم

تا کمی آروم شم

می خوام

بنویسم از لحظه هایی که با هم ساختیم

 می خوام از نخستین پیام بنویسم

نخستین پیامی که ما رو بهم دوخت

نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت

نخستین کلامی که دلامون رو

به بوی خوش آشنایی سپرد

اون روزا

پر از مهر بودی و پر از نور بودم

همه شوق بودی و همه شور بودم

چه لحظه هایی که دوست دارم رو

به شرم وخموشی نگفتیم و گفتیم

چه لحظه هایی که هم را شنیدیم

چه شبها

که از شور و شوق نخوابیدیم

تو با اون دل دریایی

تو با اون دل و جان سرشار از روشنایی

تو با اون آرامشت

از این زمین دور بودی

و

 من اون دختر تنها

من اون دختر بیخیال

من اون دختری که بیگانه بودم از شوق

چه زیبا با تو و شادیت مأنوس شدم

من و تو یه دنیا ساختیم

من و تو ندونسته دونسته رفتیم و رفتیم

آنچنان شاد و بیخیال رفتیم

تا آسمونها رفتیم

اما

افسوس...

 افسوس دستی در آسمان ها ندیدیم

افسوس نمی دانستیم

که چه بر لوح پیشانی ما نوشته

افسوس در آن قصه ها و غزل ها نخواندیم

که پایان قصه ی ما جدایی ست

که غزل ما یک روز غزل خداحافظی ست

 

ای دوست از آن روزها عمری گذشته

من و تو دگرگون شدیم

دنیا دگرگون شده

ولی

لحظه هایم

دوست داشتنم

احساسم

مث همان روزا زیباست

مث روزای اول آشنایی

مث همان نخستین پیام

نخستین پیامی که من رو باتو و تو رو با من

آشنا کرد

ولی نمی دونم چرا دلم گرفته

دلم نمی خواد به چیزایی فکر کنم که آزارم می ده

فقط می خوام به تو فکر کنم

به روزای قشنگی که با هم داشتیم و هنوز هم دارم

به حرفات

به طنین آهنگ صدات توی گوشم

به دوست داشتنت

به لحظه هایی که با هم داشتیم

می خوام به لحظه های قشنگ فکر کنم

تا شاید آروم شم

از این ..

 

برای من


من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
تنهاییت برای من …

غصه هایت برای من  …

همه بغضها و اشکهایت برای من ..
بخند برایم بخند

آنقدر بلند
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را…

صدای همیشه خوب بودنت را

دلم برایت تنگ شده


 دوستت دارم …


همه چیز خط خطی


زندگی خط خطی
دوستی های خط خطی
دوست های خط خطی
کاغذ های خط خطی

دنیای کاغذی خط خطی

بحث های خط خطی

فکرهای خط خطی
کتابهای خط خطی
نوشته های خط خطی
خاطرات خط خطی
یادگارهای خط خطی
احساس های خط خطی
تقویم های خط خطی

روزهای خط خطی
25 تیر خط خطی
 12
مهرخط خطی
همه چیز خط خطی


من لای این خط خطی ها گم شده ام
کسی هست منو پیدا کنه ؟؟

 

 

حماقت زیبا


گاهی نوشتن چقدر سخت می شه  

حتی  واسه یه کلمه.

گاهی هم کلمات مث رودخونه جاری می شن

یا  مث سیل نمی شه  جلوشونو گرفت


امشبم از اون شباییه که  بدجوری دلم می خواد بنویسم

اما ....

اینا همش واسه اینه که امشبم نیستی

مث همه ی این شبای یلدایی که بی تو گذشت

اما گذشت

من هنوزم دیوونتم

هنوزم شبا بیاد تو چشمامو خیس می کنم

نمی دونم به این میگن وفاداری یا حماقت

شایدم می دونم

 

آره ،اما من با این حماقت زندم ...

 

 

چه هوای مسمومی


سرم خیلی درد می کنه. چند روزه که درست و حسابی نخوابیدم.

سرم سنگین شده. انگار همه ی دنیا داره دور سرم می چرخه.

دارم رضایا گوش می دم. آهنگ بهونه. خیلی باهاش خاطره دارم. کلی خاطره تلخ و شیرین .

حوصله حرف زدن با هیچکس رو ندارم.

دیشب تا صبح بیدار بودم. الان به شدت خسته ام. از شدت خستگی خوابم نمی بره . حالم می خواد بهم بخوره.

دلم می خواد تنها باشم. اما دور و برم خیلی شلوغه . خسته شدم از این شلوغی و هیاهو.

دلم می خواد برم یه جایی که هیچکس منو نشناسه. هیچ کس ازم هیچ سؤالی نپرسه. هیچکس کاری به کارم نداشته باشه. بذارن به حال خودم باشم. و هر کاری که دلم می خواد انجام بدم.

دلم می خواد اینجا هم برف بباره. خسته شدم از این گرمای هوا . آخه چرا اینجا اینقدر گرمه؟؟

هیچوقت توی زندگیم اینقدر خسته نشده بودم.هر چی سعی میکنم بی فایده س. نمی دونم چرا نمیشه ؟؟

دیشب تا دیر وقت داشتم فکر می کردم.

اصلاً دلم می خواد برم توی قصه ها زندگی کنم. اونجا زندگی خیلی قشنگه. آخرشم همیشه خوب تموم می شه.

خسته شدم.  چه هوای مسمومی.


خسته شدم از نفس کشیدن توی  این هوای مسموم !!!


دنیا خیلی کوچیکه و آدم هاش خیلی کوچیک تر .


خیلی وقته دارم به این فکر می کنم که تو چقدر تنهایی . و اینو مطمئنم که خودت باعثش شدی و دلت می خواد که تنها باشی.

 من واقعاً مشکل تو رو نمی فهمم .هر چند وقتی فکر می کنم می بینم تو هیچ مشکلی نداری اما دلت می خواد وا نمود کنی که مشکل داری.

می دونی !!  تو هیچ کسی  رو به جز خودت قبول نداری. خوب مثلاً که چی؟ با این رفتارت کجای دنیا رو می خوای بگیری؟ این همه ادعا بابته چیه ؟ اصلاً مگه تو کی هستی؟

جداً تا حالا فکر کردی کیا واست ارزش دارن و کیو واسه خودش دوست داری؟ تو اصلاً هیچکسو به جز خودت دوست نداری. همیشه می گی من من من !!!!

خیلی متأسفم واست. نمی فهمم دلیل این همه غرور و خودخواهی هات چیه؟ تا حالا چند  تا از مثلاً دوستاتو به خاطر این اخلاقت از خودت روندی ؟

تو اونقدر کوچیکی که حتی به خاطر اشتباهی که کردی بلد نیستی از کسی معذرت خواهی کنی.

فکر کردی خیلی روشن فکری؟ فکر می کنی با حرف های گنده گنده زدن آدم ها روشن فکر می شن ؟ اینکه بخوای به همه بفهمونی به جز خدا هیچکسو قبول نداری می شه روشن فکری ؟ اینکه بخوای بقیه رو به خاطر اعتقاداتشون مسخره کنی چه معنی داره؟

فکر می کنی فقط تو آدمی و بقیه هیچی سرشون نمی شه؟ متأسفم که ارزش آدمها رو با معیارای مسخره ی خودت  می سنجی.

 تو خیلی دچار خودبزرگ بینی شدی. خیلی ادعات میشه. آخه مگه تو چیت از بقیه سر تره؟

ببین، دنیا خیلی کوچیکه و آدم هاش خیلی کوچیک تر .

 خودتو اینقدر سطح بالا نگیر . یه روزی اینقدر می ری بالا و بالا و بالا و با این کارایی که می کنی زیادی سنگین می شی و با کـَله می خوری زمین.


حالا بشین و آینده رو ببین .اون روز خیلی دور نیست.


خسته شدم


خسته شدم

می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم

خسته شدم

بس که از سرما لرزیدم

خسته شدم

بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم

 زخم پاهایم به من می خندد

خسته شدم

 بس که تنها دویدم

اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن

می خواهم با تو گریه کنم

خسته شدم

بس که تنها گریه کردم

می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم

 و سر بر شانه هایت بگذارم

خسته شدم

 

 بس که تنها ایستادم


شعر : از یه ناشناس

دلتنگی های من


یه وقت هایی آدم یجوری می شه.

اصلا نمی دونم چجوری

نمی دونم چرا این جوری می شه.

الان منم یجوریم

مثلاً دیروز خیلی حالم خوب بود. اما امروز اصلاً خوب نبودم .

حوصله هیچکس و هیچ چیزو نداشتم. و اصلاً  هم بهم خوش نگذشت.

دلم یجورایی تنگ شده.

خیلی بی حصله ام.

این هوای گرم و شرجی هم شده قوز بالا قوز.

آخه یکی نیست بگه مثلا ً پاییزه هاااا  !!!

احساس تنهایی می کنم.

اما

دلم یه عالمه تنهایی هم می خواد.

شاید اینجوری بشه خودمو پیدا کنم و به آرامش برسم .

الان خیلی خستم. هیچی هم نمی تونه خوشحالم کنه.

هیچی.

فقط دلم می خواد

آرامش پیدا کنم.

 کاش قرص ضد خستگی داشتیم

شربت آرامش

یا شایدم آمپول آرامش

اونوقت  یه سرنگ برمی داشتم و  یه عالمه آرامش به خودم تزریق می کردم.

نه

کمی که فکر می کنم می بینم

اصلا ً دلم نمی خواد تنها باشم

 

هیچ می دونی الان خیلی دلم می خواست باشی.


امان از این آدمها !!



نمی دونم چطوری بگم

 هممممممممممم .... اینجوری بگم که

تو این دوره زمونه متأسفانه خیلیا خودشون رو گذاشتن جای خدا و به جای

 اون تصمیم می گیرن ، قضاوت می کنن ، محکوم می کنن،  عذاب می دن و

 خلاصه همه کار می کنن دیگه.

حالا کی به اینا این حق رو داده من نمی دونم .

 ولی این آدما هیچوقت نشده خدای خودشون باشن.

 همیشه برا دیگرون خدا هستن. همیشه برا دیگرون تصمیم می گیرن که

کارشون اشتباه بوده یا درست.

 کاش می شد این آدما یه بار فقط یه بارم که شده خدای خودشون هم می

شدن تا ببینن خدای دیگرون شدن درسته یا نه

البته یه چیزی رو نگفتم. اینی که گفتم خدا قضاوت می کنه منظورم این بود که

خدا هم که خداست تا روز حساب نشه و نامه ی عملمون رو به دستمون نده دربارمون

 قضاوت نمی کنه .

حالا این آدما چرا پا تو کفش بزرگ تر از خودشون می ذارن ، الله اعلم

 

امان از این آدما