-
مراقب باورهایت باش!
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 18:25
این چند روز گذشته پر از حس نوشتن بودم اما خالی از هر چه حرف. مثل خیلی وقت های دیگر. همین الان که دارم می نویسم؛ حس می کنم اگر همه ی کاغذهای دنیا را هم خط خطی کنم باز نمی توانم چیزی را که در ذهنم دارم روی کاغذ بیاورم. نمی دانم این حس را تجربه کرده ای یا نه. اما ناراحتی هایی هست که هر قدر هم بهشان اهمیت ندهی باز می آیند...
-
بی اطلاع ؟!
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 17:58
چقدر دلم می گیره از دست اون دوستایی که بدون اطلاع وبلاگشون رو حذف می کنن. اصلاً کار خوبی نکردی .... . سه شنبه 18 بهمن 1390
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1390 09:18
امروز بعد از مراسم ختم دایی صـــ... بعد از ناهار بیرون از مسجد همه فامیل، دور و نزدیک واسه خداحافظی چندتا چندتا دور هم جمع شده بودن. چه جالب!!! کلی حرف داشتن واسه زدن. کلی خاطره واسه یاد کردن. صدای خنده شون همه خیابون رو برداشته بود. - فکر کنم ؛ خیابون هم مثِ من گیج شده بود .
-
خیلی زود ، شاید همین فردا ...
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 18:19
رفتن به قبرستون رو، هم دوست دارم، هم دوست ندارم. یادِ مرگ هم آرومم می کنه، هم آرامشم رو ازم می گیره. واسه مراسم ختم داییِ مامان امروز رفتم قبرستون. جمع شدن فامیل سر خاکِ دایی، صدای قرآن، گریه و زاری فامیل، دیدن اون همه قبر خیلی حالمو دگرگون کرد. اصلاً واسه دایی گریه نمی کردم. دلم به حال خودم می سوخت. تصور اینکه یه روز...
-
عشقی برای روز مبادا !!!
شنبه 15 بهمنماه سال 1390 12:37
دوست ندارم این عشق هایی رو که نگه داشته می شن برای روز مبادا. بدجوری بوی خیانت میدن.
-
خیانت چرا ؟!!!
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 10:21
دیروز یکی از همکارام با ناراحتی می گفت دایی شوهرش بهش پیشنهاد دوستی داده. چند ماه پیش مشخص شد خانوم همسایه مون با برادر شوهرش بدجوری رابطه داشته. چند وقت پیش داداشم، خانومِ یکی از مردای فامیل رو با یه مرد غریبه می بینه و از شکل رفتارشون حس می کنه؛ باید دوستش باشه و بعدش مشخص شد که بــــله بوده. دیروز یه مرد متأهل تو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1390 19:41
خدایا! یاریمان کن در ادای روشن فکری، دست به هر کاری نزنیم و دهان به هر سخنی باز نکنیم.
-
اسارت زن !!
شنبه 24 دیماه سال 1390 02:15
زن چه فاحشه باشد و لخت و عور؛ چه با حجاب باشد و پوشیده؛ در اسارت مرد است. یکی خودش را برای در اختیار گذاشتن به مرد می آراید و دیگری خود را برای حفظ خودش از مرد می پوشاند. و هر دو به نوعی اسیر هستند. * هر قانونی که گذاشته می شه چه زمینی چه آسمانی ، در اولین مرحله برای راحتیِ ما و به نفع خود ما ست.
-
دلم پرواز می خواهد...
جمعه 23 دیماه سال 1390 01:02
از این تکرار ساعت ها از این بیهوده بودن ها از این بی تاب ماندن ها از این تردیدها نیرنگ ها از این خیانت ها از این رنگین کمان سرد آدم ها و از این مرگ باورها و رویاها پریشانم. دلم پرواز می خواهد... گاهی یه نوشته یا شعر اونقــــــــدر به دلت می شینه و اونــــــــقدر قشنگ حال تو رو بیان می کنه که حس می کنی شاعر یا نویسنده...
-
هر چه زودتر، بهتر !!!
پنجشنبه 15 دیماه سال 1390 15:28
عجیببِ که گذشته ی هیچ حکومت ظالمی برای حاکمین ظالم آینده، درس عبرتی نخواهد شد. دست به هــــر کاری می زنند برای حفظ بقای خود. این کارها فقط برای 2 روز بیشتر ماندن است. رفتنی ها بـــاید بروند. هر چه زودتر بهتر.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 دیماه سال 1390 15:25
یه وقتایی یه کسایی وارد زندگیت می شن یا بهتره بگم خودت اجازه میدی به زندگیت راه پیدا کنن؛ که اگه بخوای منطقی و عاقلانه فکر کنی واقعیتش اینه هیــــــــچ کجای زندگی تو جایی نداشتن و ندارن. اما حالا که اومدن و هستن چکار باید کرد؟ میان عادتت میدن، وابسته ت میکنن ، بهشون دل می بندی، دوسشون داری بعدش یهو دقیقاً همونجایی که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 23:05
چه درد بزرگیه وقتی یه نفر اونقدر بهت اعتماد کنه که میاد از مشکلاتش، از غم هاش واست می گه. و تو فقط زل بزنی به چشمای خیسش و هیچ کار ِ دیگه ای از دستت بر نیاد . چــــــــــــــــــقدر امروز احساس ناتوانی و بیهودگی کردم .
-
چه سخت است ...
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 23:04
و چه سخت است وقتی هنوز لبریز دوست داشتن باشی؛ وقتی نباید دوست داشته باشی و داری! و چه سخت است فراموش نکردن؛ و چه سخت است پر از احساس باشی برای پنهان کردن؛ و پر از اشک باشی برای نریختن؛ و پر از حرف باشی برای انباشتن. و چه سخت است فرو رفتن در دریای سکوت؛ و ته نشین شدن در اندوه و غم. و چه سخت است خاموش بودن در روشنای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 23:04
چقدر سخته که تو همــــــــه چیزو بدونی؛ امــــــا مجبور باشی وانمود کنی که از هیــــچی خبر نداری.!!!
-
اعتراف می کنم که ...
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 13:40
هر آدمی باید یه نفرو داشته باشه که بره پیشش ؛ دردِ دل کنه؛ گریه کنه؛ همه ی حرفاشو راحت و بدون رو در وایسی بزنه؛ خودشو خـــالی کنه. عدم دسترسی به چنین فردی رو اعتراف می کنم .!!!! ............................................... توضیحات : به غـــیر از خدا !!!
-
یک تصمیم جدی! یک تغییر جدی !
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 13:39
هر یه مدت یه بار، خوبه آدم با خودش خلوت کنه و بیشتر از قبل به خودش و کاراش فکر کنه. و بهتر از اون اینه که یه سری تصمیم های جدید و جدی برای عوض شدنش بگیره. " تو نمی توانی دنیا را تغییر دهی. اما می توانی خودت را تغییر دهی. " خب این خیلی جمله قشنگ و با معنی هستش. !!.اما من نمی دونم چرا از وقتی این تصمیمو گرفتم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 13:38
خدایا به من قدرتی بده که بتونم؛ فراموش کنم روزایی که گذشت و توانایی بده که روزایی که در پیش رو دارم رو از دست ندم. خدایا کمک کن تا این احساس از دست رفته بازم به قلب یخ زده ی من برگرده.
-
روزای یخ زده ی من !!!
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 13:37
این روزا، عجیب روزای یخ زده ای هستن !!!
-
مملکته داریم؟
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1390 23:17
آخه این چه وضعیه واسه ما درست شده ؟؟ هر وقت سرعت اینترنت اومد پایین، یا باید تو تقویم نگاه کنیم ببینیم چه مناسبتیه یا باید از این و اون بپرسیم چه اتفاقی افتاده . یاد این جمله افتادم " مملکته داریم؟ " چه جمله ی بجایی!!
-
چرا ؟؟
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 20:05
- ایــــنجــــوری وضو گرفتی ؟؟؟ - آآآآره مگه چیه؟ - با ریمل و خط چشم؟؟؟ - اشکالی نداره که ...! - خب آخه میگن اینجوری وضو قبول نمـــیشه !!! - نه مهم اون بالاییه که باید قبول کنه.! - می خوای از کسایی که بلدن بپرسیم تا مطمئن شیم؟؟ - نه بابا ول کن . اینا همش تفسیرای شخصیه. اونا که به همه چی گیر الکی میدن. من این حرفا رو...
-
بنویس از خاطرات خوب !!
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 14:22
امروز از اون روزایی بود که از بیکاری نمی دونستم چکار کنم و هنوزم نمی دونم با باقیمونده روزم باید چکار کنم. با اینکه کلی کارا می تونم بکنم که وقتم تلف نشه اما حوصله هیچــــکدومشو ندارم. از سر بیکاری مطالب قبلیمو یه نگاهی کردم و بعضیاشون رو خوندم. الان میدونی چه حسی دارم؟ دلم میخواد خیلی از اون مطالبو حذفشون کنم. طفلی...
-
آگهی فوری
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 22:51
به یک آغوش گرم برای فراموش کردن سرمای زندگی نیازمندیم...
-
من دیگه دریایی شدم !!!
سهشنبه 24 آبانماه سال 1390 17:31
همیشه شنیده بودم دریا خیلی قشنگه. دریا بهت آرامش میده و خلاصه کلـــی تعریفای خوبه دیگه . اما تا خودت نری و ببینی نمی تونی حرفای دیگرانو درک کنی . منم یه ماهه پیش بالاخره دریا رو دیدم. و چه خوب شد که دیدم. حالا از اون موقع تا حالا هر وقت دلم می گیره دلتنگ دریا می شم. نمی دونم چه حسی توش بود که اینجوری بهم منتقلش کرد....
-
یک قلم لطفا ؟!
یکشنبه 22 آبانماه سال 1390 22:28
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 این روزهــــــ ـــا عجیب دلم بچــــگی...
-
؟
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1390 22:58
ای واااااای ... نمی دونم چی شده بود که تو این مدت اینجارو یادم رفته بود. این یعنی اینکه من تو این مدت با خودم خلوت نکرده بودم. از آخرین باری که اومدم کلی وقت گذشته. خب مجبورم اول یه گردگیریه درست و حسابی کنم و این همه گردو خاک و تار عنکبوت رو از روی نوشته هام کنار بزنم. شاید تقصیره فیس بوک باشه که دیگه اینجا نیومدم،...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 16:21
دیروز یکی از بدترین روزهای عمرم بود. از صبح که از خواب بیدار شدم تا شب بدبیاری پشت بدبیاری . و بیشترین ناراحتی من از این هستش که باز هم اتقاقات و حرفایی که نباید در عصبانیت پیش میومد ؛ اومد. اما خدارو شکر که امروز با همه بدیه دیروز تونستم جلوی یه اتقاق بد رو بگیرم ونذارم اون قضایا ادامه پیدا کنه و همه ترس دیروز من از...
-
فرصت رسیدن به خود
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1390 12:22
2 دسته از آدمها هستن که .... دسته اول اونایی که اونقدر سرشون شلوغه، اونقدر مشغله کاری دارن و خودشون رو درگیر کار و زندگی کردن که فرصت رسیدن به خودشون رو از دست میدن و غافل از خود میشن . دسته دوم اونایی که اونقدر به فکر تیپ و قیافه شون هستن، اونقدر غرق در ظاهرشون میشن که فرصت رسیدن به خودشون رو از دست میدن و باز هم...
-
مرد بودن
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1390 12:20
آقای عزیز مردونگی به این نیست که صدات کلفتر باشه و قدت بلند تر ! راست میگی مردی، تو رفتارت نشون بده .
-
فردای من یک روز خوب
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 00:41
امروز کلی اتفاق افتاد همه هم یکی از یکی مهمتر و بهتر . تا قبل از اینکه بشینم پشت میز کلی مطلب تو ذهنم بود . اما نمی دونم چرا حالا نمی تونم چیزی بنویسم . شاید زیادی حالم خوبه یا زیادی خوشحالم . کاش فردا هم به خوبی امروز باشه . دلم میخواد خوب باشه . پس از همین حالا تصمیممو گرفتم .
-
ماجرای یک روز جمعه
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 00:29
روز : جمعه مکان : خانه اتفاق : دعوای من با خدا احساس ابتدایی : عصبانیت ، ناراحتی سوال : دلیل این دعوا و ناراحتی چه بود ؟ پاسخ بی منطق : چرا من هر چی با خدا حرف میزنم توجه نمیکنه . پاسخ منطقی : اون مطمئنا به من توجه می کنه . من دارم اشتباه میکنم. پیشنهاد: بجای این کارهای احمقانه و بچگانه ، کمی دلت رو بتکون . بریز دور...